روان شناسی اجتماعی چیست؟

Psychology"" از ریشه‌ی یونانی به معنای روح، روحیه و گفتار گرفته شده است. روان‌شناسی، مطالعه علمی حیات روانی، قوانین مربوط به عملکرد و رفتار منبعث از آن است. روان‌شناسی اجتماعی، مطالعه روانشناختی افراد انسانی از این جهت است که در ارتباط با دیگرانند؛ خواه بر آنان اثر نهند، خواه تحت تأثیر آنان قرار گیرند. همچنین رفتارهای ناشی از محرکات یا اثرات اجتماعی نیز در قلمرو روانشناسی اجتماعی Social Psychology قرار می‌گیرند. روان‌شناسی اجتماعی «در دهه 1880 توسط لستروارد بنا نهاده شد. به عقیده او حیات اجتماعی را می‌توان براساس روان‌شناسی فرد تبیین کرد. وی می‌گوید: بشر ابتدا منزوی و تنها زندگی می‌کرد ولی در نتیجه تحول و تکامل به صورت جمعی درآمد و اجتماعی شد. باید توجه داشت که این دگرگونی تنها زیستی نبوده و معلول نیروهای اجتماعی هم هست.» روان‌شناسی اجتماعی به مطالعه علمی افرادی که تحت تأثیر افراد دیگر قرار می‌گیرند، می‌پردازد. روان‌شناسی اجتماعی، علمی است که می‌کوشد دریابد تا چه حد حضور واقعی یا تخیلی افراد دیگر، می‌تواند اندیشه و احساس و رفتار افراد را تحت تأثیر قرار دهد. هدف روان‌شناسی اجتماعی نیز شناخت و دریافت این موضوع است که یک انسان اجتماعی چگونه تحت تأثیر انگیزه‌ها و عوامل اجتماعی محیط خود قرار می‌گیرد.

اتوکلاین برگ (Klineberg,1954)، روان شناسی اجتماعی را علم مطالعه رفتار فرد در وضع گروهی تعریف کرده است و گوردون آلپورت (Allport ) تعریف زیر را برای آن عرضه کرده است:

با جزئی استثنائات، روان شناسان اجتماعی رشته خود را کوششی می دانند برای فهم و تبیین این مطلب که افکار احساسات، یا رفتار افراد چگونه تحت تأثیر حضور واقعی، تصوری، یا تلویحی و دیگران قادر می گیرد (1936).

به بیان دیگر روان شناسی اجتماعی اثرات حضور دیگران را بر رفتارفرد یا رفتار فرد را تحت تأثیر گروه مورد بررسی و مطالعه قرار می دهد. روشن است که تأثیر دیگران بر فرد مستلزم وجود روابط متقابل بین فرد با دیگران است و بنابراین به یک تعریف دیگر روان شناسی اجتماعی به عنوان علم مطالعه و رفتار متقابل بین انسان ها یا علم مطالعه تعامل انسان ها شناخته می شود. بر طبق گفته گوردون آلپورت، روان‌شناسی اجتماعی، نظامی است که از روش‌های علمی برای «درک و توضیح چگونگی تأثیرپذیری افکار، احساسات و رفتار افراد از حضور واقعی، تخیلی یا ضمنی انسان‌های دیگر» استفاده می‌کند.

روان‌شناسی اجتماعی به محدوده وسیعی از موضوعات اجتماعی، شامل رفتار گروهی، درک اجتماعی، رهبری، رفتار غیرکلامی، همرنگی با جماعت (همنوایی)، پرخاشگری و پیشداوری (تعصب) نظر می‌افکند. باید توجه داشت که روان‌شناسی اجتماعی تنها درباره در نظر گرفتن تأثیرات اجتماعی نیست بلکه درک اجتماعی و تعاملات اجتماعی نیز برای درک رفتار اجتماعی ضرورت دارند.



با اندک دقت در تعریف های ذکر شده، به سادگی می توان دید که بخش زیادی از رفتارهای انسان تحت تأثیر حضور دیگران قرار می گیرد و حاصل عوامل اجتماعی است. از آنجا که انسان، موجودی اجتماعی است، بسیار طبیعی است که رفتار او از دیگران اثر بپذیرد و تحت تأثیر حضور دیگران واقع شود. این مسئله آنچنان بدیهی است که می توان به جرأت ادعا کرد که رفتارهای ما حتی در تنهائی هم که باشیم، به احتمال قوی از بشقاب و قاشق استفاده می کنیم و به شیوه ای که به طور معمول در جمع غذا می خوریم، عمل می کنیم.

بسیاری دیگر از الگوهای ما نیز تحت تأثیر جامعه و عوامل اجتماعی شکل گرفته اند. اما چون ما در بین گروهی زندگی می کنیم که همه افراد آن دارای همان الگوهای رفتاری هستند، چندان متوجه این مطالب نیستیم. اما اگر به یک کشور دیگر مسافرت کنیم، به زودی تفاوت الگوهای رفتاری خاص آن جامعه را با الگوهای رفتاری خودمان درک خواهیم کرد و خواهیم دید که بعضی از الگوهای رفتاری، خاص فرهنگ ماست و در فرهنگ کشوری دیگر شکل و صورتی دیگر دارد. به عنوان مثال، گفته می شود که چینی ها هنگام روبه رو شدن با یک رویداد تعجب آور، زبان خود را بیرون می آورند، اما چنان که می دانیم الگوی رفتاری ما در حالت تعجب آن است که دهان مان باز می ماند. ”کلاین برگ“ معتقد است: ”روانشناسی، خود علمی جوان است و روانشناسی اجتماعی از آن هم جوان تر.“ مدت ها پس از آغاز روانشناسی علمی، روانشناسی اجتماعی به عنوان بخشی از جامعه شناسی شناخته می شود. هنوز هم در بعضی از دانشگاه ها، ”روانشناسی اجتماعی“ به صورت درسی در ردیف درس های جامعه شناسی عرضه می شود. علاوه بر این، روانشناسی اجتماعی آمیختگی هائی با علوم دیگری چون ”مردم شناسی“ داشته است. در سال های اخیر صاحب نظرها کوشیده اند تا تمایزهای آشکار و تفکیک های روشنی بین ”روانشناسی اجتماعی“ با ”جامعه شناسی“، ”مردم شناسی“ و ”روانشناسی عمومی“ قائل شده و تا حد ممکن از این آمیختگی ها رها سازند. گفته شده است که ”جامعه شناسی“ اساساً، به گروه ها نظر دارد و ”روانشناسی اجتماعی“ به افراد بین گروه ها.

اما از آنجا که گروه ها مرکب از افراد هستند، آمیختگی این دو حوزه تا حدود زیادی اجتناب ناپذیر خواهد بود. با وجود این، همان گونه که اشاره شد، نظر ”جامعه شناسی“ به عوامل اجتماعی رفتار گروهی معطوف است، حال آنکه روانشناسی اجتماعی به آثار گروه بر روی خود فرد توجه خاص دارد.

جدا کردن روانشناسی اجتماعی از ”مردم شناسی“ از این هم دشوارتر است، چرا که بخش عمده ای از شواهد و مدارک مربوط به اثر گروه ها بر رفتار فردی از ”مردم شناسی“ اقتباس می شود. روانشناس های اجتماعی برای تبیین و تحلیل یک رفتار خاص، که بارها از مدارک جمع آوری شده، از قبایل ابتدائی و جوامع دور افتاده و ساده نقاط مختلف جهان استفاده می کنند، شاید بتوان وجه تفاوت این دو رشته دانش بشری را در آن دانست که ”روانشناسی اجتماعی“، علمی تر از مردم شناسی است. چرا که در آن از روش های علمی و تحقیق های کنترل شده آزمایشگاهی، بیشتر استفاده می شود، حال آنکه ”مردم شناسی“ بیشتر جنبه توصیفی دارد.


 

سیر تاریخی روان شناسی اجتماعی

در تاریخچه روان‌شناسی اجتماعی، مانند بسیاری از رشته‌های علمی، نخست از افلاطون و ارسطو به عنوان اولین روان‌شناسان اجتماعی یاد می‌شود. افلاطون با کتاب «جمهوریت» یا آرمانشهر خود نوعی طبقه بندی اجتماعی برای مردم جامعه قائل می شود و آن ها را به طلا، نقره و آهن تقسیم می کند. ارسطو، انسان را حیوان اجتماعی می‌خواند، از اینرو روان‌شناسان اجتماعی(مثل ارونسون Aronson) وی را نخستین روان‌شناس اجتماعی می‌دانند که 350 سال پیش از میلاد، اصول اساسی نفوذ اجتماعی و متقاعدسازی را تنظیم کرده که مساله مهمی در روان‌شناسی اجتماعی می‌باشد. پس از افلاطون و ارسطو، فیلسوفان متعدد دیگری درباره ماهیت انسان و طبیعت نخستین بشر سخن گفته‌اند. توماس‌هابز(Hobbes) فیلسوف انگلیسی در کتاب "لویاتان" و همین‌طور در کتاب "ماهیت انسان" توجه مردم را به این مسأله جلب کرد که "انسان گرگ انسان است". سال‌ها بعد صاحب‌نظرانی نظیر اتوکلاین‌برگ(1954) نظر هابز را مقابل نظر ژان ‌ژاک ‌روسو دانستند.[1]

گذشته از آثار و ردپای فیلسوفان در تاریخچه روان‌شناسی اجتماعی، این علم را عمدتا مربوط به صد سال اخیر دانسته و تاریخچه آن را به چند دوره مختلف تقسیم می‌کنند. این دسته‌بندی بر اساس تشابه کارهای انجام شده و موضوعاتی است که در فواصل سال‌های نزدیک به هم توجه روان‌شناسان اجتماعی را به خود معطوف داشته است.

روان‌شناسی اجتماعی از دهه 1880 به بعد آغاز به کار کرد. در دوره 1880 تا 1935 روان‌‌شناسی اجتماعی با رواج مطالعات آزمایشگاهی و تجربی شکل می‌گیرد.آغاز روان شناسی اجتماعی به مفهوم علم آزمایشی در سال 1897 که نورمن تریپلت(Triplett) نخستین آزمایش روان شناسی اجتماعی را انجام داد، تحقق یافت. تحقیق وی اولین مطالعه علمی در مورد رفتار اجتماعی بود که منجر به تربیت گروهی از دانشمندان علوم اجتماعی گردید که کارهای وی را توسعه دادند. نورمن تریپلت که روان شناس دانشگاه ایندیانا در آمریکا بود و ضمناً علاقه شدیدی به رکوردگیری های دوچرخه سواران داشت و به همین دلیل مامور رکوردگیری انجمن مسابقات دوچرخه سواری امریکا شده بود. در حین این رکوردگیری ها، تریپلت متوجه شد که وقتی دوچرخه سواران به صورت جمعی رکوردگیری می کنند رکوردهای بهتری بجای می گذارند؛ تا وقتی که به تنهایی از آن ها رکوردگیری می شود به عبارت دیگر به نظر تریپلت رقابت عاملی بود که رکوردهای بهتری به دست می داد.

تقریباً همزمان با تریپلت، در دهه های 1880، یک مهندس کشاورزی فرانسوی به نام ماکس رینگلمن، بر مبنای تحقیقات خود، اصطلاح دیگری را در روانشناسی اجتماعی رواج داد، به نام اتلاف اجتماعی.

معنی اتلاف اجتماعی این است که حضور جمع از عملکرد فرد می کاهد. رینگلمن نشان داد که در کارهایی نظیر کشیدن طناب، یا هل دادن یک ارابه، عملکرد فردی در جمع ضعیف تر از عملکرد او به طور انفرادی است (رینگلمن،1913).

بعد از آزمایش تریپلت و رینگلمن، روان شناسی اجتماعی، گام های بلندتری در جهت استقلال به عنوان یک رشته علمی برداشته است مثلاً در 1908 به طور همزمان دو کتاب روان شناسی اجتماعی منتشر شد یکی به وسیله یک نفر جامعه شناس آمریکایی به نام ادوارد راس(ROSS) با عنوان روان شناسی اجتماعی و دیگری به وسیله ویلیام مک دوگال(MC Dougall) روان شناس معروف انگلیسی با عنوان مقدمه ای بر روان شناسی اجتماعی. اما پیش از این دو که در ایالات متحده بوده‌اند، گابریل تارد(Tarde) در اروپا، کتاب روان‌شناسی اجتماعی را نوشته بود. در سال 1920 ویلی هلپاچ(Hellpach) اولین مؤسسه روان‌شناسی اجتماعی را در آلمان تأسیس کرد اما به قدرت رسیدن هیتلر باعث شد این مؤسسه در سال 1933 منحل شود. انتشار نخستین آزمون روان‌شناسی اجتماعی فلوید آلپورت(Allport) در سال 1924، از بیشترین اهمیت تاریخی در این علم برخوردار است. زیرا بر رهیافت آزمایشی که امروزه ویژگی برجسته این رشته است و با ویژگی‌های فرهنگی آمریکاییان هماهنگی بیشتری دارد استوار بود.[2] یکی دیگر از کارهای مهم این دوره بررسی نیو کمب(New Comb) بود که نشان داد چگونه نظرات حاکم بر یک دانشکده، نگرش‌های دانشجویان آن را تعدیل می‌کند.



در سال 1925 بوگاردوس(Bogardus) برای اندازه‌گیری نگرش‌ها در مورد اقوام مختلف، مقیاس فاصله اجتماعی را مطرح کرد که بعدها با نام خودش یعنی طیف بوگاردوس شهرت یافت و یکی از روش‌های سنجش در تحقیقات روان‌شناسی اجتماعی و جامعه‌شناسی گردید. اثر مهم دیگر این دوره کتاب "ذهن، خود و جامعه" نوشته جورج هربرت مید(Mead) است که بر تعامل خود با دیگران تأکید داشت.

سال های 1936 تا 1945 را می توان دوره جهش روانشناسی اجتماعی تلقی کرد. یکی از چهره‌های شاخص روان‌شناسی اجتماعی که کارهای مهمی در این دوره انجام داد، مظفر شریف نام دارد. وی گزارش پژوهشی را در ارتباط با نفوذ اجتماعی انجام داد که در مورد شکل‌گیری هنجارهای اجتماعی بود. تحقیقات وی در روان‌شناسی اجتماعی بسیار ارزشمند و حیاتی بود، زیرا این تحقیقات نشان می‌داد که امکان مطالعه پدیده پیچیده نفوذ اجتماعی از طریق روش علمی امکان‌پذیر است. چهره مشهور دیگر همین سال یعنی 1936 کورت لوین(Lewin) است که بسیاری از ویژگی‌های تعیین کننده حوزه روان‌شناسی اجتماعی مدیون تلاش‌های وی است. وی نظریه میدانی(field theory) را مطرح کرد که طبق آن، رفتار تابعی است از تعامل میان شخص و محیط. لوین معتقد بود به این که عوامل درونی و فرایندهای روانشناختی و عوامل بیرونی و اجتماعی هر دو رفتار انسان را تحت تأثیر قرار می دهند. در سال‌های 1941 تا 1945 دولت امریکا، عملا از روان‌شناسان اجتماعی در امور جنگی بهره جست.

سال‌های 1946 تا 1960 را بعضی از روان‌شناسان اجتماعی دوران کلاسیک این علم و برخی دیگر سال‌های گسترش سریع این علم خوانده‌اند، که در این دوره با افزایش بودجه‌های تحقیقاتی روان‌شناسان اجتماعی روی موضوعات متعددی کار کردند.

در سال 1949 کارل هاولند(Howland) و همکارانش اولین آزمایش‌های مؤثر را در مورد تغییر نگرش و اقناع انجام دادند. در این سال‌ها یعنی پس از جنگ جهانی دوم به دلیل اهمیت پیدا کردن نقش روان‌شناسان، بودجه‌های تحقیقات روان‌شناسی اجتماعی نیز تقویت گردید. تحقیقات متعددی همچون تحقیق سولومون اش(Ash) که در مورد همرنگی با قضاوت‌های غلط اکثریت انجام گرفت و یا مثل فستینگر(festinger) که در سال 1975 نظریه ناهمسانی شناختی را مطرح کرد که مدلی برای روان‌شناسی اجتماعی محسوب می‌شود. سال‌های 1961 تا 1975 را دوره اعتماد و بحران خوانده‌اند که در آن روان‌شناسی اجتماعی گسترده‌تر شد و نحوه تفکر و احساس مردم به حیطه پژوهش کشیده شد. . زیرا در این دوره بحث بر سر آن بود که محیط آزمایشگاهی که در آن تحقیق انجام می‌شود تفاوت خیلی زیادی با محیط طبیعی جامعه‌دارد و لذا نتایج ایجاد شده کاربردی در زندگی اجتماعی ندارد. مشکل دیگر آن که به دلیل تفاوت فرهنگی مثلاً نمی‌توان نتایج بدست آمده در آمریکا را به آفریقا هم نسبت داد. بحران نیز بدین لحاظ وجود داشت که برخی معتقد بودند بعضی از روش‌های تحقیق غیراخلاقی هستند. مثلا در برخی آزمایش‌ها به آزمودنی صدمه روحی وارد می‌شود و یا این که نظریه‌های آزمایش شده در آزمایشگاه‌ها، از نظر تاریخی و فرهنگی محدودیت دارند. کلمن(Kelman) و اُرن(Orne) از این دسته نظریه‌پردازان بودند. برخی دیگر نیز طرفدار پژوهش آزمایشگاهی بودند و استدلال می‌کردند که روش آن‌ها اخلاقی است. از این دسته می‌توان مک گوایر(Mc Guire) را می‌توان نام برد.

از سال 1976 تا زمان حاضر را عصر کثرت‌گرایی در روان‌شناسی اجتماعی می‌گویند. زیرا از روش ها و نظریات مختلف استفاده می‌شوند و همچنین اصول اخلاقی خاصی در تحقیقات آزمایشگاهی مد نظر قرار می‌گیرد. در این دوره روان‌شناسی اجتماعی از روش های پیمایشی، تاریخی و اسنادی در مطالعات خود بهره می‌برد.



صاحبنظرانی نظیر اتوکلاین برگ (1954)، وضعیت فعلی روانشناسی اجتماعی را با سه ویژگی مشخص می‌کنند:

نخست اینکه روان شناسی اجتماعی علمی است تجربی؛ یعنی، در آن از آزمایش و روش علمی استفاده می شود ودرحال حاضر بسیاری از نظریه ها و اصول در روان شناسی اجتماعی مبتنی بر تجربه آزمایشگاهی بوده و هر روزه آزمایشهای گوناگونی درباره موضوعات مربوط به روان شناسی اجتماعی انجام می گیرد.

دوم آنکه روان شناسی اجتماعی علمی است تطبیقی؛ یعنی، از یک طرف از اطلاعات و نتایج به دست آمده و از سوی دیگر جامعه شناسان، مردم شناسان و سایر رشته های علمی استفاده می کند و از سوی دیگر اطلاعات نتایج از اصول به دست آمده از روان شناسی اجتماعی در شاخه های دیگر علوم مورد استفاده قرار می گیرند.

سوم آنکه روان شناسی اجتماعی علمی است کاربردی؛ که منظورش آن است که اصول و نتایج به دست آمده از آن به طور روزمره در زمینه های مختلف اجتماعی مانند سیاست، تبلغیات، آموزش و پرورش و به طور کلی شکل دهی رفتار و افکار مردم مورد استفاده قرار می گیرد.
 

تفاوت روان‌شناسی اجتماعی با سایر حوزه‌ها

درک تفاوت‌های روان‌شناسی اجتماعی با نظام‌های دیگر اهمیت دارد. روان‌شناسی اجتماعی گاهی با روان‌شناسی شخصیت، خردمندی قومی ( flok wisdom ) و یا جامعه‌شناسی اشتباه گرفته می‌شود. چه چیزی روان‌شناسی اجتماعی را متمایز می‌سازد؟ برخلاف خردمندی قومی که بر مشاهدات داستان‌گونه (anecdotal- observation ) و تعبیرات ذهنی تکیه دارد، روان‌شناسی اجتماعی روش‌های علمی و مطالعات تجربی پدیده‌های اجتماعی را به خدمت می‌گیرد.

روان‌شناسی شخصیت بر روی ویژگی‌ها، خصوصیات و طرز فکر فردی تمرکز دارد در حالی که روان‌شناسی اجتماعی تمرکزش بر وضعیت‌ها و شرایط است. روانشناسان اجتماعی به اثراتی که محیط و تعاملات اجتماعی بر روی نگرش‌ها و رفتارها می‌گذارند علاقه‌مندند.

و سرانجام، درک تفاوت بین روان‌شناسی اجتماعی و جامعه‌شناسی از اهمیت زیادی برخوردار است. با وجودی که مشابهت‌های زیادی بین این دو وجود دارد، امّا جامعه‌شناسی، رفتار اجتماعی و تأثیرات آن را در یک سطح خیلی گسترده‌تر در نظر می‌گیرد. جامعه‌شناسان به نهادها و فرهنگی که بر روانشناسی اجتماعی تأثیر می‌گذارد علاقه‌مندند. در حالی که روان‌شناسان بر روی متغیرهای وابسته به موقعیت (متغیرهای موقعیتی) که بر رفتار اجتماعی اثر می‌گذارند تمرکز می‌کنند. با وجودی که روان‌شناسی و جامعه شناسی هر دو به مطالعه موضوعات مشابهی می‌پردازند امّا آن‌ها به این موضوعات از دیدگاه‌های متفاوتی می‌نگرند.

بنابراین روان‌شناسی عمومی به فرد، تمایلات روحی و تأثیراتی که این تمایلات روحی، ویژگی‌های جسمی و هورمون ها، بر ویژگی‌های اخلاقی می‌گذارند اهمیت می‌دهد؛ ولی روان‌شناسی اجتماعی رفتار فرد در معرض گروه و در حالت تعامل بین انسان ها را بررسی می‌کند. این در حالی است که جامعه‌شناسی به رفتارها، چنانکه در فرد خاصی ظاهر می‌شود کاری ندارد بلکه آن ها را به صورت تعیین اجتماعی در نظر می‌گیرد. روان‌شناسی اجتماعی به چگونگی ایجاد رفتار در افراد می‌پردازد. بدین معنا که تأکید بیشتر این رشته روی فرد است در حالی که جامعه‌شناسی بیشتر به جمع توجه دارد.


 

ارتباط روان شناسی اجتماعی با سایر علوم

آنچه مشخص است میان روان شناسی اجتماعی با سایر رشته‌های علوم اجتماعی مرز روشنی وجود ندارد. روان شناسی اجتماعی با علوم سیاسی و اقتصادی و انسان شناسی فرهنگی همپوشی دارد و در بسیاری از جنبه‌ها از روان شناسی عمومی قابل تفکیک نیست، به همین ترتیب با جامعه شناسی نیز نزدیک است. ای. آ. راس نویسنده اولین کتابی که با نام روان شناسی اجتماعی منتشر شد، یک جامعه شناس بود.

این رشته به طبیعت اجتماعی افراد علاقمندی خاصی دارد. برخلاف آن علوم سیاسی ، جامعه شناسی و انسان شناسی فرهنگی در کار خود به نظام های سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی حاکم بر محیطی که فرد در آن زندگی می‌کند، می‌پردازند. این رشته‌ها علاقمندند سیر جامعه را بدون آن که توجهی به فرد داشته باشند، پی بگیرند در حالیکه روان شناسی اجتماعی علاقمند است بداند چگونه هر یک از اعضای جامعه از محرک های محیط اطراف تأثیر می‌پذیرد.

روانشناسی اجتماعی ارتباط مستقیمی هم با روانشناسی و هم با جامعه شناسی دارد. این رشته تأثیر متقابل فرد با گروه یا جامعه را بررسی می‌کند. به عبارت دیگر روانشناسی اجتماعی اثری را که جامعه یا گروه بر فرد باقی می‌گذارد مورد مطالعه قرار می‌دهد. گاه نیز در مورد بعضی از پدیده‌های اجتماعی , مرز مشخصی میان روان‌شناسی اجتماعی و جامعه‌شناسی دیده نمی‌شوند ولی بطور خلاصه باید گفت که در ارتباط با گروه اجتماعی، جامعه شناسی اساساً و بالاخص به رفتار گروه توجه دارد و روانشناسی اجتماعی به رفتار فرد در وضعیت گروهی علاقه نشان می‌دهد.

از سوی دیگر روان شناسی اجتماعی شاخه‌ای از روان شناسی عمومی است و هر دو بر یک نکته تأکید دارند؛ طبیعت بشر آن گونه که در شخص نهفته است. از این رو ، روان شناسی اجتماعی با روان شناسی عمومی همپوشی دارد، ولی با آن یکی نیست.
 

موضوعات مورد مطالعه در روان شناسی اجتماعی

مسائلی مثل رقابت در گروه , ستیزه , همکاری , سبقت جویی , رهبری و بطور کلی کنش های متقابل گروهی از اهم موضوعاتی است که در روانشناسی اجتماعی مورد بررسی واقع می‌گردد, بنابراین می‌توان حیطه تحقیق در روانشناسی اجتماعی را در موارد زیر خلاصه نمود:
 

• اثر جامعه در فرد از طریق اجتماعی شدن، پذیرش، جذب هنجارهای اجتماعی و هم‌نوایی با آن ها؛

• اثر فرد بر جامعه از طریق پدیده‌هایی مانند رهبری و شیوه‌های خاص آن مانند اقناع و الزام؛

• روابط میان افراد و کنش های متقابل آن ها در پدیده‌هایی مثل ستیزه , رقابت , سازگاری و ... ؛

• تأثیر پدیده‌های اجتماعی بر حافظه، ادراک، انگیزه و هیجان؛

• تحقیق در پدیده‌های جمعی؛ چون افکار عمومی، عقاید قالبی، نگرش ها، خرافات، ارتباطات و تبلیغات.
 

برخی جامعه‌شناسان معتقدند بهترین مسائل علم روان‌شناسی اجتماعی، یکی عناصر موجود در ذهن انسان که روابط اجتماعی را تعیین می‌کنند(چیستی عناصر) و دیگر آنکه روابط اجتماعی چگونه روی ذهن اثر گذاشته و تمایلات ذهن را تحت تأثیر قرار می‌دهند(چگونگی اثر).

بنابراین رفتار فرد در گروه ، مساله همرنگی ، بررسی نگرش و تغییرات آن ، تأثیر عوامل اجتماعی روی رفتار مثلاً اثر تلویزیون بر خشونت و یا تأثیر جنگ ها بر روان افراد و ... ، توجیه خود ، مساله اسنادها و ارتباطات و ... عمده‌ترین مباحث مورد علاقه روان شناسان اجتماعی است. همچنین روان شناسی اجتماعی با پدیده‌های رایج و جاری اجتماعی به صورت کاربردی درگیر است. به عنوان مثال مساله استرس و بررسی عوامل اجتماعی مؤثر در بروز آن در جوامع پیشرفته بسیار مورد توجه روان شناسان اجتماعی است که در تلاش برای رفع این عوامل مثلاً عامل ازدحام در جوامع پرجمعیت می‌باشند. همچنین در دهه‌های اخیر شاهد خدمات مهم روان شناسان اجتماعی در زمینه‌های مهمی چون روابط پزشک و بیمار ، واکنش در برابر اطلاعات تشخیصی ، مهار بیماری و تجربه درد بر مبنای نظریه اسنادها بوده‌ایم.

سرانجام باید به درگیری فزاینده روان شناسان اجتماعی در مطالعه مسائلی اشاره کرد که از دستگاه های قانونی و نظام های دادرسی سرچشمه می‌گیرد. در این حیطه روان شناسان اجتماعی به فرایند محاکمه ، روانشناسی شهادت ، اعتراف و ... پرداخته‌اند. همچنین در فرایند طرح و اجرای مقررات اجتماعی مثلاً مقررات راهنمایی رانندگی از یاخته‌های روان شناسی اجتماعی استفاده بهینه‌ای به عمل آمده است.

نویسنده: زینب مقتدایی